Friday 29 July 2011

نسل فردا

شما را چو نیست اختیاری به جان
نیارید فرزند در این جهان
اگر من در آینده گشتم پدر
گزارم کمانگیر نام پسر
...بخوانم به گوش دلش پند خویش
که گوید به نوبه به فرزند خویش
که گر یک به یک تن به تن جان دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
بیا دست در دست یاران کنیم
وطن را سراسر گلستان کنیم



...شعر و دکلمه از مسعود آذر





  
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday 26 July 2011

زيبايى

زيبايى
زندگى اينكه : ندانى و دعايت كنند ، نبينى و نگاهت كنند ، نشنوى و صدايت
كنند ، نفهمي و دوستت داشته باشند برای تا ابد ماندن باید رفت. .گاه به قلب
کسی و گاه از قلب کسی نـــــه نـــــام . . . نـــــه چــــــــهره . . .
نـــــه اثر انگـــــشت . . . آدم ها را از طرز " آه " کشیدن ‌شان بشناسید
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday 23 July 2011

از خودروهاي سه ميليارد توماني تا تلاش برای سیر کردن شکم



روزگاري نه‌چندان دور اتومبيل‌هايي همچون زانتيا و ماكسيما در خيابان‌هاي تهران خودنمايي مي‌كردند و كمتر كسي فكر مي‌كرد روزي ، روزگاري خيابان‌هاي تهران پذيراي جدي‌ترين خودروهاي سواري جهان باشد.


باورش كمي سخت است اما حقيقت دارد، امروز ديگر خيابان‌هاي شمال تهران، ميزبان انواع و اقسام ماشين‌هاي روز دنيا از جمله جديدترين سري جديد سوپر اسپورت «بوگاتي ويرون» با قيمتي معادل سه ميليارد تومان است.
خسته از كارهاي روزانه، ساعتي را با يكي از دوستان در گوشه پاركي نشسته بودم و اصلا انتظار نداشتم صداي غرشي كه هي نزديك‌تر مي‌شد، متعلق به سريع‌ترين و گران‌ترين خودرو جهان باشد. انجام حركات نمايشي با گران‌ترين خودرو جهان، آن هم در خيابان‌هاي تهران و بحث شيرين ماشين و ماشين‌بازي با دوستي كه براي ساعتي فراغت از واقعيت‌هاي زندگي با من همراه شده بود، جرقه اين گزارش را در ذهن من زد.
بله، اينجا تهران است و در برخي موارد فرقي با اروپا ندارد. شايد وقتي به پيشنهاد برديا براي تهيه گزارش از رستوران‌هاي خاص و ميهماني‌هاي آنچناني رفتم من هم به اين جمله ايمان بياورم: «اينجا تهران است، فرقي با اروپا ندارد.»
منبع:شرق

بچه‌هاي ديروز كه تمام دلخوشي آنها جمع كردن كارت و پوستر ماشين‌هايي همچون هامر، بنز، بي‌ام دبليو، فورد، شورولت، كاديلاك، كرايسلر، فراري و پورشه بود، امروز ديگر بزرگ شده‌اند و فكر كردن به آرزوهاي دوران كودكي كه سقف آن در داشتن سري جديد كارت و پوستر فلان ماشين خلاصه مي‌شد، براي آنها به طنز تلخي مي‌ماند.

غم نان و هزينه بنزين و تعمير پرايدي كه به چندين برابر ارزش واقعي خريداري شده، مجالي براي فكر كردن به چيز ديگري را نمي‌گذارد. بچه‌هاي امروز اما به‌دنبال كارت و پوستر نيستند و با فشردن پدال گاز اين ماشين‌ها به آرزوهاي ديروز من و امثال من، زبان درازي مي‌كنند. ماشين‌هاي گران‌قيمت و لوكس را تنها مي‌تواني در دور دورهاي شبانه يا پاركينگ رستوران‌ها و فست‌فودهاي معروف پيدا كني.

سام، پسر 20 ساله‌اي كه آبميوه به دست به پورشه 630 خود تكيه زده بود وقتي فهميد خبرنگارم گفت: از چي اين ماشين‌ها مي‌خواهي گزارش تهيه كني؟ دوره اينها هم ديگه تموم شده و جذابيت‌شون رو از دست دادن.

سام كه متوجه تعجب من شده بود، ادامه داد: ماشين‌بازي هم خسته‌كننده شده و حداقل من يكي رو ارضا نمي‌كنه. عقربه‌هاي ساعت، پايان يكشنبه رو نشون مي‌دهد اما انگار در اين قسمت شهر جوانان خيال خوابيدن ندارند.
سام، با دعوت من براي گشتي يك‌ساعته در خيابان‌هاي شمال شهر، كمك بزرگي به تهيه اين گزارش كرد. ساعت يك صبح تو يكي از خيابون‌هاي فرعي و خلوت ولنجك انبوهي از ماشين‌هاي مدل‌بالا و‌گران‌قيمت جمع شده و به انجام حركات نمايشي مشغول بودند.

ماشيني كه جرقه اين گزارش رو تو ذهن من زده بود هم گوشه‌اي پارك شده بود. همه با هم آشنا بودند و وقتي كه سام، من رو خبرنگار معرفي كرد، انبوهي از سوالات شروع شد.
برديا يا همان صاحب گران‌ترين و سريع‌ترين خودرو جهان در توجيه خريد اين ماشين گفت: بيش از 5/2 ميليون دلار بابت اين ماشين پرداختم و تنها تفريح من، تو زندگي شده گشت‌زني، تو خيابان‌ها.

برديا در مورد چرايي پرداخت هزينه سه ميليارد توماني بابت ماشين نيز توضيح داد: جايي كه تنها دلخوشي و تفريح امثال من شده قليون كشيدن، چه انتظاري داري. بنزي سفيد رنگ با سرعت از كنار ما گذشت كه به گفته برديا پلاك‌شده اون رو مي‌توني 350 ميليون تومان بخري.

فراري قرمز رنگي كه با دور درجا زدن دود غليظي راه انداخته بود، توجه من را جلب كرد. فراري خوش‌رنگي كه به گفته صاحبش بيش از 780 هزار دلار پول بابت آن پرداخت شده است.
به گفته برديا؛ صاحب اين ماشين، يكي از پسرهاي خانواده‌اي سرشناس است كه در سال‌هاي اخير به واسطه فعاليت‌هاي اقتصادي خردوكلان و در اختيار داشتن سهام يكي از بانك‌هاي خصوصي سروصداي زيادي كرده است. آشنايي برديا با همه برايم تعجب‌برانگيز است. وقتي علت آن را جويا شدم، پاسخ چيزي نبود جز عشق و حال.

به گفته برديا، تنها تفريحي كه در حال حاضر وجود دارد ماشين‌بازي در كلاس بالاست و او هم اكنون شاخ همه ماشين بازهاي تهران است.
برديا، ماشين خود را وسيله‌اي براي دعوت شدن به ميهماني‌هاي آنچناني دانست و تاكيد كرد: من ترجيح مي‌دهم به تفريحاتي از اين قبيل مشغول باشم تا اينكه به قليون كشيدن و... بپردازم.

برديا كه از ماشين خود راضي به نظر مي‌رسيد، ادامه داد: با ماشين سه ميليارد توماني در تهران احساس پادشاهي مي‌كنم، ولي اگر مي‌شد سه ميليارد ديگر داد و ماشين را شماره كرد و جايي براي تست سرعت بود، ديگر غصه‌اي نداشتم.
دنياي رنگي پولدارها
بازار ماشين‌بازي داغ بود و انواع و اقسام ماشين‌هايي كه خيلي‌ها فقط اسمش رو شنيدن، مشغول انجام حركات نمايشي بودند. قبل از نوشتن گزارش سري هم به نمايشگاه ماشين زدم. ستاره بنز واقع در خيابان وليعصر اولين مقصد من بود كه انواع مدل‌هاي بنز را آنجا مي‌شود پيدا كرد.

فروشنده خيلي خوش‌برخورد بود و با لحني خاص شروع به توضيح درباره آپشن‌هاي مدلي كه كنارش ايستاده بودم، كرد. وقتي فهميد خبرنگارم، گفت: آقا بنويسيد تهران شهر تضادهاست. بنويسيد در منطقه‌اي كه من زندگي مي‌كنم قيمت تمام ماشين‌هاي محل به اندازه يكي از اين ماشين‌ها نيست.
احمد كه دلي پردرد داشت، ادامه داد: در شهري كه يكي نان نسيه مي‌خره و يكي ديگه تا سه ميليارد پول ماشين يكي از بچه‌هاش رو پرداخت مي‌كنه، جاي زندگي نيست؛ چون تهران دنياي رنگي پولدارها شده و براي بي‌پول‌ها همچنان سياه و سفيده.

سر راه روزنامه سري هم به تعميرگاه‌هاي خاص اين ماشين‌ها زدم؛ تعميرگاهي كه عكس گرفتن حتي در آن ممنوع است.
متصدي تعميرگاه با خوشرويي اطلاعات مورد نياز من را در اختيارم گذاشت. به گفته وي؛ تعمير بعضي از ماشين‌ها از جمله فراري كه به صورت گذر موقت تردد مي‌كنند، بيش از 10 ميليون تومان هزينه دارد. خودروهايي هم كه نمايندگي مجاز دارند پس از اتمام گارانتي در بهترين حالت سه تا چهار ميليون هزينه سرويس پرداخت مي‌كنند.

علي در پاسخ به تعداد مراجعان روزانه نيز گفت: ما در طول روز به بيش از سه دستگاه خودرو نمي‌توانيم رسيدگي كنيم و بعضي‌ها تا يك ماه در نوبت هستند. علي در رابطه با فلسفه وجودي ماشن‌هاي‌گران قيمت در تهران هم گفت: بودن ماشين‌هايي از اين دست بد نيست، اما بايد توجه داشت
در شهري كه خيلي‌ها توان پرداخت قسط 160 هزار توماني پرايد خود را ندارند، آدم‌هايي هم پيدا مي‌شوند كه هزينه يك‌بار سرويس ماشين آنها بيش از قيمت يك اتومبيل صفر كيلومتر است. بله، اينجا تهران است؛ شهري كه در زير پوست خود دنيايي از اتفاقات رنگي و سياه و سفيد را جاي داده است؛ اتفاقات سياه و سفيدي كه كمي آن‌سوتر اتفاقات رنگي زندگي برخي خانواده‌ها را خوش‌رنگ‌تر مي‌كند؛ خانواده‌هايي كه برخلاف اكثر مردم جامعه به فكر زندگي كردن هستند نه زنده ماندن. خانه‌هاي 11 ميلياردي، قصرهاي مجلل، ماشين‌هاي چند صد ميليوني و چند ميلياردي، لباس‌هاي مارك‌دار و رستوران‌هاي خاص (كه يك وعده غذا در آن برابر با حقوق يك‌ماه 70 درصد افراد جامعه است) نيز از جمله ابزارهايي هستند كه اتفاقات رنگارنگ اين قشر را رقم مي‌زنند.



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday 19 July 2011

گزارش تکان دهنده ,ایران زیر شکنجه و ضربات پوتین

نوشته کتایون امیری: رعب و وحشت ایجاد شده ازسوی حکومت جمهوری اسلامی باعث فروپاشی خانواده ها می شود و هرچه اعتراضات بالا می رود، سرکوب ها نیز افزایش می یابد. اظهارات فردی که از ایران گریخته را می خوانید. مهین، دختر ۲۴ ساله ایرانی، اشک هایش را پاک می کند. این دختر زیبا در اواخر سال ۲۰۱۰ پس از کودتای انتخاباتی ای که منجر به دستیابی مجدد احمدی نژاد به ریاست جمهوری گردید، در اسکاندیناوی پناهنده شد. او در ژوئیه ۲۰۰۹ دستگیر و به مدت ۴ ماه به زندان افتاد و پس از آن قدرت تکلم اش تا حدی کاهش پیدا کرده. مهین از زمانی که به اروپا آمده تحت مداوای شدید پزشکی قرار دارد. امروز او برای اولین بار از مصیبت هایی که طی این مدت متحمل شده می گوید.





او با صورتی رنگ پریده زمزمه کنان می گوید: "من به همراه والدینم در شهرستان زندگی می کردم. هیچ گاه با حکومت مبارزه نکرده ام و در هیچ اعتراض یا تجمعی هم حضور نداشتم. حتی به موسوی هم رأی نداده ام، چون می دانستم که هیچ چیز عوض نمی شود. من به شدت درگیر تحصیل بودم: کسب مدرک پزشکی عمومی و سفر به خارج برای ادامه تحصیل و گرفتن تخصص در رشته عصب روانپزشکی کودکان معلول. سرنوشت مضحکی است، چون امروز خودم معلول شده ام."
او دومین لیوان آب را می نوشد و سیگاری روشن می کند. او در ادامه می گوید: "من پس از خروج از منزل جلوی چشمان مادرم دستگیر شدم، بهتر بگویم بوسیله لباس شخصی ها [و نه پلیس] ربوده شدم. آنها هیچ توضیحی ندادند و برخلاف مورد برادرم هیچ حکمی هم نداشتند. برادرم بوسیله پلیس هایی که یونیفرم برتن داشتند مقابل دانشگاهش [امیر کبیر] دستگیر شد."
او در ادامه می افزاید: "چهار نفر که سر خود را پوشانده بودند مرا به داخل یک اتومبیل شیشه دودی هل دادند. سپس یک پارچه روی سرم کشیدند و در قسمت دهان و گردن آن را چسب زدند. نوار چسب خیلی سفت بود و گلویم را به شدت درد می آورد. آن پارچه بوی ادرار می داد و داشتم خفه می شدم. نمی دانم مرا کجا بردند. چند ساعت بعد دیدم که مرا با زنجیر به یک صندلی بسته اند. نمی توانستم تکان بخورم. مثانه ام پر بود و به شدت رنج می بردم." مهین سرش را پایین می اندازد و اشکهایش جاری می شود.
او همچنین می گوید: "ناگهان احساس کردم دستان یک مرد درحال لخت کردن و تفتیش بدنم است. به من فحش می دادند و می گفتند بخاطر برادر ک....م لایق شدیدترین مجازات ها هستم." او متهم به مبارزه طلبی بود و او را نیز زندانی کرده بودند. من هیچ چیز از فعالیت های احتمالی او نمی دانستم. مرا به عنوان طعمه گرفته بودند تا برادرم را در تنگنا بگذارند. مرا روی زمین می کشیدند و به کلیه ها و سینه هایم لگد می زدند. سپس مرا همان طور که سرم پوشیده و دست و پاهایم بسته بود در اتاق بدبو و نمناکی در میان زندانی های دیگر انداختند. استشمام بوی خون، شنیدن شکوه و گلایه، خرخر و سرفه های خشک دیگران تنها ارتباط من با زندگی بود. سپس مرا به سالن بازجویی بردند. شخصی که به نظرم رییس بود به من ناسزا می گفت. فحش های زشتی که فقط لات ها می گویند. و باز لگد. لگدهایی که مدام شدت اش بیشتر می شد. حالت فلج به من دست داده بود به طوری که دیگر نمی توانستم گریه کنم. دستهای شخصی زنجیر مرا گشود و لختم کرد. صدای آیه های قرآن می شنیدم و وحشت از همان جا آغاز شد. دو نفر مرا گرفتند و نفر سوم به من تجاوز کرد. به نوبت این کار را انجام دادند. آنها در حین انجام این کار "یا زهرا" می گفتند تا بلکه عمل شان مورد پذیرش خداوند قرار گیرد. بعد از آن، روی من ادرار کردند و مرا تنها گذاشتند. نمی توانم برایتان توصیف کنم که در آن لحظه انسان چه احساسی دارد: ناباوری، وحشت، خشم، و به ویژه تنفر از مردان، از مقدسات، از خداوند. آنها در تمام مدت زندانی ام مرا شکنجه دادند. در مدت تجاوز جنسی صدای التماس های برادرم را می شنیدم. تصور اینکه او دارد تجاوز من توسط زندانبان ها را می بیند، برایم غیرقابل باور بود.
سپس تصمیم گرفتم با کوبیدن سرم به دیوار خودکشی کنم. بعدها فهمیدم که صدای برادرم روی نوار ضبط شده بوده. او در زندان اوین بود. برای اینکه او را مجبور به اعتراف کنند، به او گفته بودند که به من تجاوز خواهند کرد. فیلم های شکنجه مرا به او نشان داده بودند. نمی دانم شاید او را هم مجبور کرده بودند..." مهین سکوت می کند و مجدداً می گوید: "من هر چه آنها می خواستند را اعتراف کردم. بله، برادرم اسلحه داشت و در خانه ما جلسات مخفی برگزار می کرد. بله برادرم از عملیاتی تعریف می کرد که او و دوستانش می خواستند انجام دهند. بله او به دلایل سیاسی در دانشگاه امیر کبیر ثبت نام کرده بود... درواقع، او برای ورود به دانشگاه با احراز یک رتبه خوب در کنکور قبول شده بود."
خاطرات این زن جوان به مانند گفته های صدها نفر دیگر است. اظهارات او مشابه اظهارات قربانی ۲۱ ساله ای است که با صورت شطرنجی در برابر دوربین یکی از فعالان سازمان غیردولتی "کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران" صحبت کرد: "باید این جنایات را محکوم کرد و به این ترس و وحشت پایان داد. خواهش می کنم کاری کنید که این جنایات متوقف شود." این ویدئو و ویدئوهای دیگر باعث شد تا مهین نیز به نوبه خود تصمیم بگیرد برای ما صحبت کند.

زندان های فوق سری
در جمهوری اسلامی همچنین زندان هایی وجود دارد که فوق سری اند و تحت کنترل انحصاری سپاه پاسداران هستند. این زندان ها مستقیماً با بیت رهبری آیت الله خامنه ای در ارتباط اند.
مهین می گوید: "سه ماه طول کشید تا والدینم بفهمند که من زنده ام. آنها در بخش نیروی انتظامی دادگستری به واسطه ها پول دادند. روز اول دستگیری ام در حدود ۸۰۰ یورو پول دادند تا تنها نام چند واسطه پرنفوذ را به دست آورند."
مهین در ادامه می افزاید: "همه چیز خریدنی است. اخبار، اطلاعات، تماس های یک دقیقه ای تا یک ساعتی در حضور زندانبان، اجاره موبایل، دارو، مواد مخدر و درنهایت آزادی مشروط. من در اواخر مدت زندانی ام در یک سلول تمیز بودم. والدینم برای این سلول، برای آزادی ام، برای فرار از ایران در حدود ۳۸۰۰۰ یورو خرج کردند. برای برادرم بیشتر از این خرج کردند. جرم او چه بود؟ داشتن ارتباط با ستاد انتخاباتی موسوی در زمان انتخابات ۲۰۰۹. پدر و مادرم غیر از پول شان، سلامتی خود را نیز ازدست دادند." مهین پس از چهار ماه آزاد شده و برادرش به اتهام "فعالیت و توطئه علیه امنیت ملی" به شش سال زندان محکوم شد. او پس از دو سال به قید وثیقه آزاد شد، ولی تحت نظارت شدید قرار دارد و نمی تواند از کشور خارج شود.
زمانی که می خواهند زندانیان سیاسی را واقعاً خرد کنند، آنها را به "اصطبل"، "ترمینال" یا "کشتارگاه" می فرستند؛ جهنمی که اکثر زندانیان در آن بیماری های عفونی دارند. ما این اطلاعات را از سوی سرهنگ ز.ه. ملقب به بابک رحیمی به دست آوردیم. او که سابقاً یکی از مسؤولان عالی رتبه در سپاه بوده و وظیفه بازرسی از امنیت زندان ها را برعهده داشته در یک کافه برای ما صحبت می کند. او اخیراً از ایران به مقصد آمریکای شمالی گریخته. او حدوداً ۶۰ ساله به نظر می رسد. از همسرش طلاق گرفته و بچه هم ندارد. در زمان جنگ عراق به دلیل خوردن ترکش عقیم شده.

خواندن دعا قبل از تجاوز و شکنجه
"ما چشم و گوش رهبر بودیم. کار ما کنترل مسؤولان تمامی زندان های کشور بود، چه رسمی چه غیررسمی. بیت رهبری نیز بر ما نظارت داشت. ما دهها فیلم شکنجه را که قرار بود از کشور خارج شود توقیف کردیم. درحقیقت سرنوشت زندانیان سیاسی از قبل توسط قاضی مشخص شده. حرف ز در پایین حکم بازداشت بدین معنی است که به هرطریق ممکن اعتراف بگیرید. عدد هشت نشان دهنده "شکنجه و اعدام پس از اعتراف" است. کسانی که واقعاً به دادگاه می روند جزو آدم های خوش شانس اند."
یک سازمان غیردولتی اخیراً ۷۶ نوع از شکنجه هایی که در زندان های جمهوری اسلامی انجام می شود را در گزارشی آورده است. سرهنگ سابق نگاهی به لیست می اندازد و می گوید: "پاشیدن نمک روی زخم باز، آویزان کردن وزنه به بیضه ها، و شوک برقی با بعضی شکنجه ها که از روسیه وارد شده قابل مقایسه نیستند. برخی را به آنجا می فرستند تا آموزش ببینند. به عنوان مثال، هواکش سه پره شکنجه ای است که به هر پره آن یک زندانی را می بندند و سپس آنها را در یخ خرد شده می چرخانند و با کابل برق آنها را می زنند. همه شان اعتراف می کنند."
او قسم می خورد که هیچ گاه کسی را نکشته و با هیچ کس بدرفتاری نکرده. او می گوید: "ولی دیده ام که با بطری دربسته به دانشجویان تجاوز کرده اند. گاهی بطری ها را می شکنند تا خونریزی کند. تجاوز گروهی زنان جوان را هم دیده ام. درست است که شکنجه گران قبل از انجام کار دعا می خواندند. به عنوان مثال، برای اعتراف گرفتن از محمود خرم شکوه، یکی از مهندسان پتروشیمی، به دخترش ۹ ساله اش هایده مقابل چشمان او تجاوز کردند. دختر بچه فریاد می زد و پدرش را صدا می کرد. او به تمام مقدسات فحش می داد. او را به عنوان مرتد اعدام کردند. نمی دانم سر دخترش چه آمد."
به گفته او، "بدترین زندان ها، مراکز حبس مربوط به جرائم امنیت ملی هستند. پلیس هم به آنجا پا نمی گذارد و فقط مسؤولان عالی رتبه سپاه مانند من می توانند به آنجا بروند. تعداد قربانیان در ذهن نمی گنجد. ولی اکنون شکنجه گران و زندانبان ها پول جمع می کنند تا بتوانند روزی بروند و دست از این کار بکشند... برخی مانند من مایلند بازخرید شوند. من دیگر نمی توانستم این کار را ادامه بدهم. زمانی که خواهرم به من گفت پولم بوی گند می دهد، به خود آمدم." خواهر او بیوه است و این سرهنگ دو فرزند او را مانند فرزندهای خودش بزرگ کرده.  خواهرزاده او که امروز یک نوجوان است مخالف حکومت است. او می گوید: "جوانان دیگر این حکومت را نمی خواهند و فرزندان سران مملکتی و مسؤولان نیز از این قاعده مستثنی نیستند."
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

هر شهروند،یک رهبر << آریا آرام نژاد >> رهبرمثل آریا آرام نژاد

دوباره... باز هم... جدیدترین آهنگ/شاهکار آریا آرام‌نژاد را گوش می‌کنم... نمی‌توانم جلوی کلمه‌ها را بگیرم، برای ستایش او، تجلیل از یک «سبز»، یک «شهروند-رهبر سبز» که نشان می‌دهد چگونه می‌توان «سبز» زیست، امیدوار و صبور و بااستقامت.
بعد از آزادی در اسفند88 بود که نخستین بار شاهکار «علی برخیز» آریا را _که پس از عاشورای خونین 88 خوانده بود_ شنیدم؛ هنوز هم معتقدم آهنگ او اگر نه بهترین آهنگ برای جنبش سبز، دست کم یکی از بهترین‌هاست. آرام‌نژاد بازداشت شد، برای همان «علی برخیز». کمتر کسی است که طعم بازداشتگاه‌ها و زندان‌های جمهوری اسلامی را چشیده باشد، و حدس نزند که وضع این مکان‌ها در شهرستان‌ها چگونه است.
او بیش از آن چیزی که در بضاعت سن و سال و تجربه‌ی کنشگری مدنی-سیاسی‌‌اش بود، در زندان بابل متحمل فشار شد: «توهین و خرد کردن شخصیت به وسیله فحش و ناسزا و حتی مسخره کردن چهره و ظاهرم؛ ایجاد هراس و تهدید در مورد بازداشت همسرم؛ تهدید به مرگ توسط نگهبان اداره اطلاعات؛ تهدید به اعدام از سوی مقامات بازداشتگاه متی کلا؛ نگهداری در سلول 5/1 در ۲ متر بدون کوچکترین امکانات بهداشتی به شکلی که پس از مدتی سراسر بدنم آکنده از جوشهای عفونی شده بود؛ سهل انگاری عمدی در دادن دارو های مربوط به بیماری قلبی‌ام؛ همجواری در کنار سلول کسی که مبتلا به بیماری ایدز بود و وادار نمودن برای عبور پا برهنه از روی خونهای که به واسطه خود زنی آن شخص در کف سلول ریخته بود؛ عریان کردن بدن به بهانه بازرسی؛ ضرب و شتم بسیار شدید و غیرانسانی توسط مامور زندان متی کلا در جواب درخواست ملاقاتم با پزشک؛ بستن دست و پایم با زنجیر به هم برای مدت طولانی در زندان متی کلا؛ و...»
یک جوان، که هنوز 30 سالگی را تجربه نکرده، یک هنرمند جوان، که درپی «رأی» خود بوده و هست، قرار است بیش از این، چقدر فشار تحمل کند؟

آریا آرام‌نژاد برخلاف بعضی، گامی عقب نگذاشت؛ همین که شرح فشارها را در دوران حبس، و دفاعیاتش را در دادگاه، برای اطلاع افکار عمومی منتشر کرد، خود به قدر لازم ستایش برانگیز است؛ این را آنهایی که هزار حرف ناگفته از دوران حبس و بازجویی در دل دارند و در هراس از نهادهای امنیتی و بازجوهای نظام ولایی هستند، نیک درمی‌یابند.

آریا به دلیل همین فشارهای امنیتی، کم دچار مشکل و مانع و فشار نبوده و نشده است؛ چه در حوزه‌ی مسائل شخصی زندگی‌اش و چه در حوزه‌ی کنش اجتماعی ‌اش به عنوان یک هنرمند جوان.
او می‌توانست و می‌تواند مثل خیلی‌های دیگر که میکروفون صدا و سیما را به بهای «فروختن هویت خویش»، خریداری کرده‌اند، پی زندگی و سکه ها و چک پول‌هایی رود که حریم همراهی با دولت نفتی برایش فراهم می‌کند؛ آریا اما نرفته، مانده، «سبز» مانده، و «امیدوار و صبور».
تبلور «صبر» و «امید» و «استقامت»ی را که در کلام موسوی و توصیه‌های او و کروبی است، باید در زیست اجتماعی جوان‌ی جست که حالا با آهنگ «دلتنگی‌»اش، نشان می‌دهد «سبز» زیستن چگونه است. نشان می‌دهد که «صبوری» کردن به معنای عزلت گزینی و انفعال و دست روی دست گذاشتن نیست؛ آموزش می‌دهد که «صابر»، ناظر خنثی و ساکت و گوشه نشسته و تن داده به قضا و قدر نیست.؛ چنان که «صبر» به معنای تمکین به «بازی» شارلاتان‌ها و فرصت‌طلب‌ها و تشنگان قدرت و خائنان به ملت نیست.
آریا با ابزار و امکان‌ی که دارد، شده یک مبلغ و مروج «امید»؛ او چنان که در خور یک «شهروند-رهبر سبز» است، «راه سبز امید» را بازخوانی می‌کند و بسط می‌دهد؛ آن‌چنان که در همین آهنگ فوق‌العاده شنیدنی جدیدش سروده و فریاد کرده: « يه روزي ميشه اين کابوس ، از اين بي خوابي رد ميشه/ يه روز دست اين ملت ، از اين زندونا رد ميشه/ يه روزي که تو ميدوني ، مياد و دور نميمونه/ همه دنياي من شاهد ، که حرف زور نميونه».
آریا به‌مثابه‌ی یک «شهروند-رهبر سبز» می‌آموزاند که «استقامت» و «مقاومت مدنی» و «پایمردی بر کلمه حق» یعنی چه؛ « هنوزم توي روزي که ندا روي زمين افتاد/ يه سبز ساده مي پيوشيم ، بدون حرف بي فرياد/ هنوزم پيرمردامون تو دستاشون يه دستبنده/ هنوزم مادر سهراب ، به اميد تو ميخنده.»
آریا نشان می‌دهد که چگونه می‌توان بی‌آنکه درپی عوض کردن و تغییر جهان بود، جهان را دچار تغییر تدریجی کرد؛ او مفهوم «کوچک زیباست» و معنای تکثر و گستردگی و بی‌شماربودن را در جنبش سبز مردم ایران، با یک آهنگ، و با فریادش، شفاف و ملموس می‌کند. او همچنین«گام»ی فراپیش می‌گذارد، به سهم خود، کاری می‌کند، «قدم»ی برمی‌دارد؛ همان که شیخ ابوسعید ابوالخیر فرمود: «خدا رحمت کند هر که را برخیزد و گامی فراپیش نهد...»
آریا «حکم» گرفته و مثل بسیاری دیگر، زیر «شمشیر داموکلس» امنیتی‌هاست؛ اما شجاعانه، متعهدانه و جسورانه، همچنان می‌خواند و نشان می‌دهد ابایی از پرداخت «هزینه» ندارد؛ این‌جا (آمادگی برای پرداخت هزینه‌ی حبس و بند و بازجویی مجدد و فشار روانی) دیگر چیزی نیست که بشود بر آن خیلی تاکید کرد؛ هرکس خود باید با بضاعت خویش، در مورد آن تصمیم بگیرد و کنش خود را تنظیم کند. «فریاد سبز ما» ولی ظاهرا تکلیف‌اش را با «خویش» مشخص کرده؛ چه با تداوم آوازهای سبزش، چه آنجا که برای موسوی و دیگر زندانیان سبز می‌سراید: « دلت لبريز از خونه ولي مردونه ايستادي/ بريدن پاتو از خونه ، نميدونن نيفتادي/ نميدونن تو زندون هم ، نه کم ميشي نه ميميري/ دلم از دستشون خونه ، همونايي که بي رحمن/ از آزادي چه ميدونن فقط باتومو ميفهمن».
صدای آکنده از درد ولی محکم و استوار و امیدبخش آریا ( در آهنگ «دلتنگی») همچنان در گوشم بیداد می‌کند؛ او مستدام، بی ترس و یأس، مستحکم و باانرژی و امیدبخش و جسورانه می‌خواند... به احترامش تمام قد برمی‌خیزم و در دل آرزو می‌کنم که صبور و سلامت بماند و به کمترین آزار و درد و رنج مبتلا شود. او یکی از «خارا»های ایران است؛ جان‌اش «سبز» و مستدام.

«آزاده»های سبز، بس پرشمارند؛ اگر آن‌هایی که از زندان بیانیه می‌دهند و همچنان بر سخن منطقی و قانونی و حق انسانی خود ایستاده‌اند، تبلوری از جنبش همچنان زنده‌ی مردم ایران محسوب می‌شوند، آزادگانی چون آریا آرام‌نژاد نیز مصادیقی دیگرند که «امید» آفرین‌اند و بی‌ادعا.
چه کسی گفته بازداشت موسوی و کروبی و رهنورد، جنبش را زمینگیر و بی رهبر
کرده؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday 12 July 2011

” برای ندا ”



مستند ۶۷ دقیقه ای ” برای ندا ” ( for neda) به کارگردانی Antony Thomas کارگردان آمریکایی، در واقع روایت جنبش سبز از دریچه دوربین موبایلی است که لحظه جان دادن ندا آقا سلطان را ضبط کرده و در اختیار جهانیان قرار می دهد تا به نوشته هفته نامه تایم، جهانیان شاهد پربیننده‌ترین مرگ انسان، در تاریخ بشریت باشند. مرگی که به گفته سازمان عفو بین‌الملل بدنبال چراغ سبزعلی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ به نیروهای سپاهی، بسیجی و انتظامی برای سرکوب معترضین، روی داد.

این مستند تاثیر گذار درمورد وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ ایران که تاکنون از بسیاری شبکه های تلویزیونی جهان پخش شده و همچنین به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی در اختیار مخاطبین قرار گرفته به سفارش شبکه تلویزیونی HBO آمریکا، شبکه ای که سالانه چندین مستند از مهمترین وقایع جهان تهیه می کند، ساخته شده. این شبکه به خاطر تهیه این فیلم مستند برنده هفتادمین جایزه پی بادی آمریکا شده است.

آنتونی تامس، کارگردان فیلم مستند «برای ندا» می گوید هدف او از ساختن این فیلم نشان دادن ندا به عنوان یک دختر عادی و معمولی بود و نه یک مظهر و سمبل انقلاب. سختی داستان در این بود که کسی مثل ندا آقاسلطان که چهره شناخته شده ای نبود، حس متفاوت و غریبی را در ما به وجود می آورد. اما با ساختن این فیلم قصد من ربط دادن و نشان دادن یک زندگی عادی برای ندا بود. می خواستم وقتی کسی در نیویورک این فیلم را می بیند بگوید این دختر می توانست یکی از همسایه های من باشد و من فکر او را می فهمم. او را درک می کنم و می فهمم چرا مبارزه می کرده و چرا نمی توانسته حقارت را تحمل کند.»

مصاحبه با مادر، پدر، خواهر و برادر ندا و فیلم برداری از داخل خانه و اتاق او . همچنین پخش صحنه هایی از رقص او از شاخصه های عالی این فیلم مستند است که با صدای شهره آغداشلو در دو زبان فارسی و انگلیسی روایت می شود. از دیگر همراه کنندگان ایرانی این فیلم می توان از آقایان دکتر آرش حجازی فردی که در آخرین لحظات جان دادن ندا بالای سرش بود، مازیار بهاری روزنامه نگار، رضا دقتی عکاس ، دکترعلی انصاری تفسیر گر وقایع ایران و بانوان رویا و لادن برومند موسسین بنیاد برومند و خانم رودی بختیار روزنامه نگار شاغل در CNN نام برد.

شایان ذکر است این مستند که در مورد ندا آقا سلطان، دختری که به عنوان نماد و سمبل جنبش سبز در ایران و جهان شناخته می شود، ساخته شده تا کنون بر روی
سایت یوتوپ نزدیک به نیم میلیون بازدید کننده داشته است

                                                     
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin