Wednesday, 25 April 2012

شاه: بفرمایید! این هم حقوق بشری که می خواستید






روز يکشنبه، سوم فروردين ماه ۱۳۵۹، شاه و همراهانش به قاهره - پايتخت مصر- پرواز کردند. محمد انور سادات - رهبر مصر- که محمد رضاشاه را «برادر» خود می خواند، او را در کاخ «قبه»، کاخ شاهان مصر، جای داد، کاخی که محمدرضاشاه آن را از دوران نامزديش با فوزيه - خواهر آخرين پادشاه مصر- به ياد داشت.

شاه ،‌ اين بار، انزوا پيشه کرده و گوشه گرفته بود. او حتی تن به ديدار با فرستادگان رسانه های گروهی نيز نمی داد؛ تا اين که اواخر ماه مه، اوايل خرداد ماه، انورسادات در احوالپرسی تلفنی روزانه اش از شاه، به او خبر داد که «کثرين گريم» که در ايران با نام «کاترين گراهام» شناخته می شود، مدير موسسه مطبوعاتی «واشينگتن پست» به قاهره آمده و خواستار ديدار با اوست.


  


شاه به انور سادات پاسخ می دهد: اما، انور! من ممکن است حرف های تندی درباره دوستتان- جيمی کارتر- بزنم. ناراحت که نمی شوی؟


انور سادات می خندد و می گويد : نگران من نباشيد، هر چه می خواهيد بگوييد.


کثرين گريم، همراه جيم هوگلند، گزارشگر واشينتگن پست، به ديدار شاه در کاخ قبه می روند. اين آخرين گفت و گوی مطبوعاتی شاه تبعيدی ايران، پيش از مرگ اوست...


جيم هوگلند در گزارشش از اين ديدار که نخست در واشينگتن پست و سپس روز ۲۸ ماه مه ۱۹۸۰ در اينترنشنال هرالد تريبيون منتشر شد، می نويسد:

"شاه که در پی آخرين عمل جراحی بر روی او، بسيار لاغر و رنجور می نمود، جامه خوشدوختی بر تن داشت اما بر اثر لاغری زيادش، گشاد و بيقواره به تنش زار می زد.... شاه نزديک به دو ساعت، به پرسش های من و خانم «گريم» پاسخ داد... او در گفته هايش، بخصوص هنگام ياد کردن از برنامه های بلند پروازانه يی که برای کشورش (ايران ) داشت، پی در پی آه می کشيد و افسوس خطاهای گذشته را می خورد....
او می گفت: امروز خيلی ها به من می گويند که اگر در آن روزها دست دولت و نظاميان را باز می گذاشتم، خونريزی صد بار کمتر از آن می بود که بر اثر نرمش و سازش و تسليم قدرت به نيروی مخالفان، پيش می آمد."



بگزارش جيم هوگلند، شاه در اين گفت و گو، آمريکا و بريتانيا را متهم کرد که در روزهای بحرانی اواخر سلطنتش، او را رها کردند و با مخالفانش کنار آمدند.


شاه سپس، رسانه های گروهی غرب را آماج تيرهای انتقادی تند می گيرد و به کثرين گريم، مدير و جيم هوگلند، گزارشگر روزنامه واشينگتن پست، بی هيچ مجامله يی می گويد:

"شما دلتان برای حقوق بشر می سوخت؟ شما از نبود مردمسالاری و آزادی در ايران رنج می برديد؟
بفرماييد! اين هم حقوق بشری که می خواستيد. اين هم مردمسالاری و آزادی هايی که از نبود آن در دوران پادشاهی من رنج می برديد!"



محمدرضاشاه پهلوی بامداد روز پنجم مرداد ماه ۱۳۵۹ در پی بيست و چهار ساعت دست و پنجه نرم کردن با مرگ،‌ دستخوش تبی تند و سوزان و در اغماء، ديده بر جهان فرو بست.


در مراسم باشکوهی که انورسادات برای «برادرش محمدرضاشاه» بر پا کرد، جز ريچارد نيکسون،‌ رئيس پيشين جمهوری آمريکا،‌ و کنستانتين، پادشاه بر کنار شده يونان، از دوستان نزديک او، نشانی به چشم نمی خورد؛ حتی از ملک حسين – پادشاه اردن- دوست ديرين و بسيار وامدار شاه......


شاه پيش از مرگ به جيم هوگلند گفته بود که حتی استعفای او از مقام پادشاهی نيز به رهايی ديپلماتهای آمريکايی گروگان «دانشجويان پيرو خط امام» ياری نخواهد داد.
بزودی ثابت شد که مرگ شاه نيز در آزادی اين گروگان ها بی اثر بوده است. پنجاه و دو ديپلمات آمريکايی، حتی پس از مرگ شاه نيز در بند ماندند.


چند روز پس از درگذشت شاه، دقيقاً روز سی ام شهريور ماه ۱۳۵۹، عراق، زير فرمان صدام حسين، نخستين تجاوز نظاميش به خاک ايران را آغاز کرد. جنگی که با ادامه اسارت ديپلماتهای آمريکايی در تهران، جهان غرب را در کنار عراق جای داد اما نه آنچنان که صدام حسين پيروز از ميدان به در آيد.


ياری های جهان غرب به عراق آنچنان بود که جمهوری اسلامی نيز از ميدان جنگ پيروز بيرون نيايد. بدين سان،‌ جنگ عراق و جمهوری اسلامی با ميليون ها کشته ، زخمی و آواره و نيز ميلياردها دلار خسارت به هر دو طرف، هشت سال خونين به دراز کشيد.


به هر روی، زير بار همين جنگ خان و مان سوز بود که جمهوری اسلامی سرانجام، پس از چهار صد و چهل و چهار روز، گروگان های آمريکاييش را آزاد ساخت.






مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

No comments:

Post a Comment