به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز
نشنیدم ...!!!
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن
شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو
جارو نزنن..همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و
کوچک تر میشود…ولی پدر ...یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ،
میفهمی پیر شده !وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد
باشند ! به سلامتی هرچی پدره
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می
گرددبه سلامتی هرچی پدره
-----------------بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:هر فرد زحمتکشی میبینیم
اون رو به عنوان فرشته ای
که
پشتوانه محکم فرزندانش است,احترام کنیم: این فرشته شاید:یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست
یک فرشته هست
No comments:
Post a Comment