رفتار و مواضع ارتشبد فردوست در زمان حوادث سالهای ۱۳۵۶-۱۳۵۷، که منجر به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ شد، شایعاتی را درباره وی بر سر زبانها انداخت. فردوست در خاطراتش عملکرد خود علیه حکومت پهلوی در زمان اوجگیری انقلاب را تأیید میکند. از جمله، فردوست در صدور اعلامیه بی طرفی ارتش در صبح ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، که منجر به پیروزی نهایی انقلاب شد، نقش تعیین کننده داشت. او در خاطراتش مینویسد:
«صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹/۵ یا ۱۰ قرهباغی از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷/۵ تشکیل شده و تیمساران اعضاء کمیسیون میخواهند که شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت میکنم. حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و پشت نردهها گشت میزدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ - ۶ نفر در انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسروداد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و ۳ ارتشبد (قرهباغی،شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل بودم. قرهباغی در محل رئیس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب. شفقت، من، بدرهای، ربیعی، حبیباللهی و غیره و سمت چپ سپهبد حاتم(جانشین رئیس ستاد) و دیگران نشسته بودند. قرهباغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید. بدرهای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سؤال کردم: چه عدهای در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشدهاند ممکن است کم هم شده باشند! از او سؤال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ بدرهای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانهها دفاع کنیم خیلی کار کردهایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ میکرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدرهای نشسته بود با دقت زیاد به حرفهای من گوش میکرد (احتمال میدادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک آنها خواهد بود). خسروداد و امینی افشار نیز با دقت به حرفهای من توجه داشتند. سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته نشده که از نخستوزیر هم باید پشتیبانی کند. بنابراین تیمسارانی که موافقند دست خود را بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم.(البته این سخن من صحیح نبود زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوقالعاده پخش کند! حاتم متن را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمیتوانم امضاء کنم. من امضاء کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قرهباغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورتجلسه امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچیک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در قبال نخستوزیر مشخص کردیم. قرهباغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قرهباغی برای مکالمه با بختیار در سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قرهباغی مرا که جانشین او هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر اعلی حضرت مراجعت کند ما که این صورتجلسه را امضاء کردهایم چه خواهیم شد؟ گفتم: بگویید من مسئولم! طباطبایی تشکر کرد.»
فردوست پس از انقلاب به صورت پنهان در ایران زندگی می کرد و سرانجام در آبان ۱۳۶۲ در خانه پدریاش توسط نیروهای اطلاعاتی دستگیر شد و سرانجام در اردیبهشت ۱۳۶۶ درحالی که ۴ سال در بازداشت به سر میبرد و به نگارش کتاب خاطرات خود می پرداخت بر اثر سکته قلبی درگذشت و در بهشت زهرا (قطعه ۱۰۸، ردیف ۵۵، شماره ۲۵) به خاک سپرده شد
No comments:
Post a Comment