Tuesday 26 November 2013

دیدار رضا شاه بزرگ و کمال اتا ترک در ۲۶ خرداد ۱۳۱۳

این ویدئو را با کیفیت پالایش شده صدا و تصویر ملاحظه میکنید، در انتها توضیح داده میشود که این ویدئو اولین بار پس از حدود ۷۰ سال از تاریخ ساختنش نخستین بار چگونه و توسط چی کسی کشف شد

رضا شاه بر خلاف شاهان دیگر بجز مسافرت های داخل ایران به مسافرت های خارجی اصلا علاقه ای نداشت و عقیده داشت که وقتش را باید بیشتر بر روی ایران معتوف نماید، تنها سفر خارجی که در طول مدت پادشاهی اش انجام داد همین مسافرت ترکیه و دیدار با اتا ترک بود که دست آورد های خوبی برای ایرانیان بود، یکی از ان دست آوردها اینکه رضا شاه متوجه نقش فال و بسیار زیاد زنان در جامعه و کمک به پیشرفت و استفاده بهینه از انرژی بانوان در جهت توسعه و پیشرفت اجتماع شد، و بعد از بازگشت چند سال بر این نظریه اندیشه کرد و بالاخره تصمیم به اجرای ان گرفت ولی تنها مانع بر سر راه اجرای اینکار حجاب بود که دستور به کشف حجاب داد و روزی را برایش معین کرد و به همه دربار اعلان کرد که آنروز معین با همسران و دخترانشان بدون حجاب در این جشن شرکت کنند تا مردم هم به اینکار ترغیب شوند.





روزنامه ملیت چاپ ترکیه ضمن گزارش این موضوع در باره نحوه دسترسی به این فیلم در شماره ۲۶ اکتبر خود می نویسد: پرفسور سامی شَکَراُغلو، مدیر مسئول پیشین این روزنامه، روزی که برای خرید میوه به یک میوه‌فروشی در استانبول رفته بود کودکی را در مغازه می‌بیند که به تراشیدن قوطی و حلقه‌های فیلم مشغول است. پس از پرسش از این کودک، وی توضیح می‌دهد که او از تراشیدن این حلقه و اضافه کردن ماده استون به آن، برای درست کردن چسب استفاده می‌کند.

دیدن نام «آتاتورک» بر روی یکی از قوطی‌ها، کنجکاوی پرفسور شکراغلو را به خود جلب می‌کند و او پس از پی‌گیری متوجه می‌شود که این کودک، این حلقه‌ها را از انبار این میوه‌فروشی که در گذشته انبار فیلم‌های یک شرکت فیلم‌سازی به نام «ایپَک» بوده می‌آورد.

پرفسور شکراغلو با خریدن و به همراه آوردن فیلم‌های موجود در این انبار آنها را از نابودی نجات می‌دهد. نسخه تازه و کمی طولانی‌تر از فیلم سفر رضاشاه به آنکارا، یکی از این فیلم‌های نجات یافته از این انبار است.

در این فیلم که روز ۲۶ خرداد ۱۳۱۳ گرفته شده دیده می‌شود که این دو سیاستمدار تعارفات اولیه را به زبان ترکی انجام می‌دهند و سپس به بازدید از مراسم مختلف
می‌روند.



رضاشاه، ۱۲ خرداد ۱۳۱۳، در رأس یک هیأت ۱۷ نفره که اکثرشان نظامی بودند وارد آنکارا شد. در این سفر ۳۸ روزه که تنها سفر خارجی رضاشاه بود دو پیمان دوستی و امنیت و رفع اختلاف مرزی در آنکارا بین دو کشور به امضا رسید.

ترجمه صحبت‌های رضاشاه و مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) به فارسی:

آتاتورک: خیلی مایه خوش‌بختی است که به ترکیه تشریف آوردید.

رضاشاه: من هم بی‌نهایت خوش‌وقتم که موفق شدم به آرزوی دیرینه‌ای که داشتم برسم.

آتاتورک: خیلی متشکرم. مدت‌ها بود که منتظر تشریف‌فرمایی شما بودم. حسرت دیدار شما را داشتیم و صمیمانه می‌گویم که خیلی خوش‌وقتم که بالاخره روز ملاقات رسید.

رضاشاه: شاید بدانید که چند سال پیش به نماینده شما عرض کردم که برای زیارت شما به ترکیه سفر خواهم کرد.

آتاتورک: خیلی ممنونم. خیلی ممنونم. دوستی ما خیلی قدیمی است و از سال‌ها پیش شروع شد. این، دوستی و آشنایی متقابل را بیش از پیش تقویت خواهیم کرد.

رضاشاه: شاید در گذشته غفلت شده‌باشد ولی امیدوارم در آتیه جبران شود.

آتاتورک: هیچ شک و شبهه‌ای ندارم و تمام ترک‌ها هم همین نظر را دارند.
Show less

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday 24 November 2013

دقایقی قبل از مرگ ندا آقاسلطا درآن کوچه کذایی چه گذشت و او چگونه بقتل رسید؟









ویدویی از آقای سردار رادان دیدم که خطاب به پلیس اینتر پول و همچنین پلیس کانادا میگفت، چطور است که شما نمیتوانید آقای اخباری را پیدا کنید، منظورشان همان اخباری معروف است که در بانک کار میکرد و میلیارد ها دلار پول ملت ایران را به یغما برد، او اضافه کرد اگر شما قادر به پیدا کردن او نیستید، به ما اعلان کنید و اجازه صادر کنید تا من یک تیم به کانادا اعزام و ظرف ۴۸ ساعت او را به شما تحویل دهم.


بد نیست تا به او گوشزد کنند که اگر شما با وجود این همه مستندات، سالهاست که نمیتوانید قاتل ندا آقا سلطان و ستار بهشتی را پیدا کنید، لطفا همان تیم را مامور کنید تا قاتلان ندا آقا سلطان و ستار بهشتی را زیرگوشتان دستگیر کنند، فرستادن تیم زبر دست به کانادا پیشکش خودتان و قاضی مرتضوی رفیق شفیقتان.






مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday 20 November 2013

قرار نبود تا نم باران زد، دستپاچه شویم



قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...
هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از
دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود.

باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن،
 طبقه روی طبقه برویم بالا،
 قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد،


 بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...
تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.

 این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.
قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.
 قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا 




مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday 18 November 2013

زهرا بهرامی چگونه بود که اعدام شد. شاهد تلويزيونى عاشوراى ٨٨ كه بود؟





عاشوراى ٨٨؛ به اجباردروغ گفت تا اعدام نشود اما شد


به نظر مى رسد به او وعده داده بودند که دروغ هاى دیکته شده توسط نیروهاى امنیتى را جلوى دوربین بگوید تا اعدام نشود؛ او هم چنین کرد غافل از آنکه آنها ناجوانمردتر از آنند که به وعده شان عمل کنند. وى رو به دوربین گفت که زنان در عاشوراى ٨٨ روسرى از سر خود برداشتند و… اما این شهادت دروغین نیز امانش نداد.
زهرا بهرامی، شهروند ایرانی هلندی است که پس از بازداشت در عاشورای ٨٨ تهران در شعبه پانزدهم دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به «محاربه» متهم شد. اما ناگهان اتهام او به حمل مواد مخدر تغییر کرد؛ کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، دقایقی پس از اعدام او با ژینوس شریف رازی وکیل زهرا بهرامی تماس گرفت اما او نیز از جریان اعدام خبر نداشت و به کمپین گفت: « شوکه شدم. اصلا خبر نداشتم. باید به وکیل اجرای حکم ابلاغ می شد اما هیچ خبری نداشتم. نمی دانم چه بگویم. فقط شوکه هستم.»

کردیه بانو به گلوی دریده شده اش افتخار کرد

ژینوس شریف با اشاره به اینکه قوه قضاییه ایران هنوز به اتهامات امنیتی موکل وی رسیدگی نکرده است گفت: « من درشگفت هستم که با آنکه هنوز به اتهامات امنیتی موکلم رسیدگی نشده است حکم اعدام برای وی صادر شده است.»
دختر وى اما ماجرا را چنین تحلیل کرد که: « مادرم تبعه کشور هلند است. احتمالا می خواستند با این اتهام دست دولت هلند کوتاه شود. قبلا هم این اتهام ها را بی خودی به دیگران زده اند. چندی پیش به وکیلی سرشناس اتهام زدند که در دفترش مواد مخدر پیدا کرده اند اما چون ایشان سرشناس بودند زیاد نتوانستند قضیه را کش بدهند اما مادر من زن تنها و بی کس است، زورشان تنها به او رسیده است. می دانند که کسی را ندارد تا به او کمک کند.»
بنا بر گزارش هایى که همان روزهاى اعدام وى منتشر شد خانم بهرامی طی هفته های اول زندان شکنجه روحی و جسمی شده بود تا سناریویی که برای وی نوشته بودند را به صورت اعترافات تلویزیونی مطرح کند.

زهرا بهرامى، اعدام شد بى آنکه حتى اتهامش در روندى عادلانه رسیدگى شود و هنوز روشن نیست که او هرگز جرمى مرتکب شده بود یا نه؟ هر چند او تنها اعدامى این سرزمین نیست که چنین قربانى آلودگى دستگاه امنیتى و قضایى مى شود. 

زهرا بهرامی و دخترش بنفشه نایب پور 
شعر زیبایی از اردلان سر افراز :
منم یک از هزاران، یکی از بیشماران 
نه در سودای نامم، نه در اندیشه ی جان 
من آن گهواره دارم، که از تو سنگسارم
اسیرم در حصارم، ولی آیینه وارم 
به جرم زنده بودن، عشق ورزیدن 
به جرم آسمان را آبی پرواز دیدن 
سنگسارم کن 
به جرم خوب دیدن، خواب دیدن 
ماه را به مقنعه مهتاب دیدن
سر به دارم کن 
به جرم خویشتن بودن
نه یک بازیچه، من بودن 
سرافرازانه زن بودن، به صد کیفر دچارم کن 
به دست جهل، با سنگ تعصب 
سنگسارم کن 
تو اعدام ترانه، تو سنگ و تازیانه 
من اما خاک باغم، دلم دریای دانه 
میان مرگ و میدان، میان سنگباران 
من از تکرار انسان، نخواهم شد پشیمان 
مرا در سنگباران، نخواهی دید لرزان 
منم تکرار انسان، نخواهم شد پشیمان 
هجوم سنگپاره، نبوده راه چاره 
که برتن دارم از عشق، ردایی از ستاره 
اگر ما را نهانی، به مسلخ میکشانی 
نمیدانی و مارا به قله میرسانی 
من آن گهواره دارم، زمین بار دارم 
منم مادر، منم خاک، سحر را انتظارم 
من آن گهواره دارم، که از تو سنگسارم  
من مادر، منم خاک، خود باغم بهارم!!!
اردلان سرفراز
مصاحبه کامل کردیه بانو و سعید قائم مقامی
زهرا بهرامی چگونه بود که اعدام شد 



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin